هستي اميد من
عكس هاي ديگه ام واست ميذارم عزيز دلم ببخش كه زياد مطلب نميذارم چون وقت ندارم انشا..تو سال جديد واست ميذارم ميبوسمت سفيد برفي من ...
نویسنده :
مامان هستی
11:02
هستي اميد من
هستي و افتاب
هستي عزيز دلم از بس جلوي آفتاب بازي كردي صورتت به اين صورت افتاده با اينكهضد آفتاب زديم باز اينطوري شده بودي پوستت خيلي حساسه ...
نویسنده :
مامان هستی
11:34
يه روز بد
نميدونم چطوري بنويسم چون اصلا نميخوام فكرشم كنم واقعا روز سختي بودو واقعا راست گفتن بهشت زير پاي مادر هست. عزيز دلم پنجشنبه ظهر كه از كلاس ژيمناستيك برگشت رفت اتاقش بعده چند دقيقه نگو از صندلي سر خورده افتاده بين 2 صندلي فكش محكم خورده لبه صندلي كه دندوناي جلويش شكست خودشم كه از دكتر شديدا ميترسه و البته از خون كه بيشتر فقط يكريز گريه ميكرد البته درد دندون بيشتر بود با اينكه تشنه بود اصلا نميتونست آب بخوره كل روز رو گريه كرديم 2تايي. واي عرض چند ساعت احساس ميكردم كه هستي نصف شده از بس عذاب ميكشيد خيلي فشار روحي كشيدم عصرشم كه تو دندون پزشك خيلي عذاب كشيد چون لثه اش هم زخم شده بود به هر حال تا شب ساعت 12 هيچي لب نزد داشتم فقط گريه ميكردم ...
نویسنده :
مامان هستی
10:17